نگاهی به مقام حوزوی شهید جعفری در کلام حضرت آیت الله سیدمرتضی نجومی
شهید مظلوم غرب
«شهید سید محمدسعید جعفری خیلی خیلی فرد روشنی بود. یک شخصی نبود که دچار سردرگمی در کارش باشد. تحت تأثیر تبلیغات (قرار نمی گرفت) و واقعاً راه روشن خدایی را با کمال خوبی تشخیص داده بود.» آن چه می خوانید متن
نگاهی به مقام حوزوی شهید جعفری در کلام حضرت آیت الله سیدمرتضی نجومی
درآمد
«شهید سید محمدسعید جعفری خیلی خیلی فرد روشنی بود. یک شخصی نبود که دچار سردرگمی در کارش باشد. تحت تأثیر تبلیغات (قرار نمی گرفت) و واقعاً راه روشن خدایی را با کمال خوبی تشخیص داده بود.» آن چه می خوانید متن مصاحبه با مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی(ره) درباره شهید جعفری در سال 1384 است که به همین صورتی که مشاهده می کنید- با حذف پرسش ها- از پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید سید محمدسعید جعفری، برگرفته شده و با تلخیص و ویرایش تقدیم می شود:
مرحوم آقای سید محمدسعید جعفری، از اوان کودکی در مجالس دینی در مساجد در حال رفت و آمد بودند و فعالیت عجیبی داشتند. در یادگیری و در تحصیل معلومات دینی، به قدری کوشا بودند که شاید ده سال قبل از قیام و انقلاب، ایشان جزو جوانان فعال بوده و با نوجوانان فعال (همراه) بودند و از همان وقت، کار فرهنگی و دینی می کردند. ایشان یک نوجوان و یک جوان واقعاً خودساخته بودند که ارزش فعالیتش بعدها معلوم شد. از همان اوایل ما با ایشان آشنایی داشتیم. در مجلس، در مسجد، در محافل دینی، در رفت و آمدها ایشان به اندازه ای فعال و کارکن(کاری) بود که انسان واقعاً متحیر می ماند که چقدر خدای تبارک و تعالی «جُربُزه» و فعالیت و کوشش در یک انسان به ودیعه می نهد و سرچشمه تمام این ها آن بود که ایشان گذشته از معلومات بالای دینی، ایمان واقعی به خداوند داشت. فلذا در تمام لحظه ها احساس مسئولیت می کرد و کار می کرد.
این سید بزرگوار «آقا محمدسعید جعفری»- اولاد حضرت امام حسن مجتبی- علیه السلام-بودند. از سادات حسنی محترم شهر بودند. همان طوری که عرض کردم، شهید جعفری از اوان جوانی اش به طور فعال و عجیبی کار می کرد تا ایام انقلاب که در ایام انقلاب واقعاً می خواهم بگویم که موتور محرکه انقلاب در این استان های غربی کشور، نه فقط کرمانشاه و استان کرمانشاه، بلکه در استان کردستان، استان ایلام و حتی شهرهای خارج از این سه، چهار استان (محسوب می شدند) و باز هم فعالیت و ارتباط فرهنگی و انقلابی داشتند.
این شهید والامقام همان طور که خودش علاقه بسیار شدیدی به مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتی داشت، مثل این که مظلومیت شهید بهشتی هم به ایشان سرایت کرده بود (خنده آیت الله نجومی) و ایشان هم و اقعاً یک شهید مظلوم در استان ما شدند. آن همه فعالیت ها از طرف گروهک های منافق (صورت گرفت). چه منافقینی که مثل آفتاب مشخص بودند وعلناً در مقام براندازی و مخاصمت با جمهوری اسلامی برخاستند و چه آن هایی که مرموزانه تا الان هم در لباس های گوناگونی مشغول فعالیت هستند (این ها) از تزویر و انگ و برچسب زدن و تهمت های ناگوار و ناجور و از همه گونه حملات شان در مورد این شهید سعید واقعاً کوتاهی نکردند. این (از) مظلومیت ایشان بود و سرّ آن هم این بود که وجود ایشان را یک وجود بسیار فعال و کارکن(کاری) می دانستند.
هر وقت این شهید به یادم می آید، به یاد شهید دیگر می افتم، به یاد مرحوم شهید سپهبد صیاد شیرازی و این دو تا واقعاً هم بسیار فعال و مخلص، با اخلاص و بسیار شبیه به هم کار می کردند.
یک وقتی از من گواهی خواستند برای تحصیلات حوزوی ایشان، شهید جعفری- که تا کجا درس خوانده است، من هر چه فکر کردم یادم نیامد، چون پیش بنده تحصیلاتی نداشت، من اشتغالاتی دیگر داشتم و ایشان هم مشغول بودند؛ پیش بعضی از آقایان دیگر، بعداً به من گفتند: مثل این که به شما گفته باشد. گفتم: یادم نمی آید. عجیب آن جاست که تا یک مدتی فکر کردم که این (مسأله) چطور بوده است؟
واقعاً این ازعجایب است. 24 ساعت بعد همین طور ناگهانی حس کردم که همان صفحه برایم مجسم شده و موضوع از این قرار بود که یک روز با هم در خیابان (داشتیم) راه می رفتیم، بعد ایشان شروع کرد به گفتن این که من دروس حوزوی را خوانده ام، این کتاب را خوانده ام، آن کتاب را خوانده ام، مثلاً اصول استنباط را پیش کی خوانده ام، منطق مظفر را پیش کی خوانده ام، اصول فقه مرحوم علامه مظفر را پیش کی خوانده ام، شرح لمعه را پیش کی خوانده ام، من تعجب می کردم که: عجب! این ها را خوانده ای؟ و با او شوخی کردم، گفتم: ای بابا! شما یک فاضل بسیار بالای حوزوی هستید؛ من تا به حال نمی دانستم می گفت: بله این ها را خوانده ام.
بعد در طول زمان به واسطه این همه رفت و آمدها، این خاطره از خاطر من رفته بود. خلاصه حس کردم که ایشان را در همان قدم قدم هایی که جلو دکان ها می زدیم، می دیدم، احساس- کردم با ایشان دارم راه می روم و تمام حرف هایی را که زده بود و دانه دانه گفت... (تا حدی که) الان می توانم نشان بدهم که جلو کدام مغازه، شروع کرد به حرف زدن و ختم کلامش در کجا بود! این ها برایم پیش آمد که من واقعاً کفتم شهیدان زنده اند و الطاف شان، به ما هنوزهم جاری است. مخصوصاً این یکی از عجایبی بود که تمام آن ها در نظر من، نه این که من در خواب بودم یا نمی دیدم یا... نه، اصلاً مثل این که الان در یک حضورعلمی هستند. یعنی حضور فهمی که آن در خاطره من کاملاً زنده است و من دارم می بینم جلو کدام مغازه (اتفاق افتاده) و الان نشانی این ها را هم در خیابان شهید اشک تلخ می توانم به شما بدهم.
مقصود، بیان خاطره ای از شهید جعفری بود که ایشان در مقامات بالای حوزوی هم بود و همین، سبب شده بود که وضعیت ایشان در مقامات علمی و فهمیدن مطالب و استفاده از کتاب های بسیارعالی باشد، خیلی خیلی فرد روشنی بود. یک شخصی نبود که دچار سردرگمی در کارش باشد. تحت تأثیر تبلیغات (قرار نمی گرفت) و واقعاً راه روشن خدایی را با کمال خوبی تشخیص داده بود.
بعداز پیروزی انقلاب ایشان به تنظیم اوضاع شهر مشغول شد؛ مثلاً با تشکیل کمیته انقلاب. اولین رئیس و سرپرست کمیته ای که از طرف مرحوم شهید دکتر مفتح مأمور شد به تشکیل کمیته، ایشان بود و بعدش هم در سپاه پاسداران حضور یافت. حتی در تشکیلات سپاه پاسداران پاوه، سقز، سنقر، جوانرود و روانسر و شهرستان های اطراف سنندج و جاده های دیگر، خیلی زیاد فعالیت داشت.
یادم می آید که با «فریدون تعریف» یک شهید والامقامی که اهل سنندج بود (فعالیت می کردند) مرحوم شهید تعریف هم این جا خیلی زیاد فعالیت داشتند این جوان که اهل سنندج بود، بسیار نسبت به من مؤدب بود، بسیار باوفا بود.
من شهادت می دهم- عندالله- که واقعاً هیچ شهیدی در این منطقه مثل مرحوم سعید جعفری در امور دین و انقلاب فعالیت نکرد- وهیچ شهیدی هم این قدر مظلوم واقع نشد.
اگر می ماند در سپاه، سرداری بی نظیر و در حوزه مجتهدی عالی مقام بود و به راستی هرچه در حق او تکریم شود شایسته و سزوار است.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84
درآمد
«شهید سید محمدسعید جعفری خیلی خیلی فرد روشنی بود. یک شخصی نبود که دچار سردرگمی در کارش باشد. تحت تأثیر تبلیغات (قرار نمی گرفت) و واقعاً راه روشن خدایی را با کمال خوبی تشخیص داده بود.» آن چه می خوانید متن مصاحبه با مرحوم آیت الله سید مرتضی نجومی(ره) درباره شهید جعفری در سال 1384 است که به همین صورتی که مشاهده می کنید- با حذف پرسش ها- از پایگاه اطلاع رسانی سردار شهید سید محمدسعید جعفری، برگرفته شده و با تلخیص و ویرایش تقدیم می شود:
مرحوم آقای سید محمدسعید جعفری، از اوان کودکی در مجالس دینی در مساجد در حال رفت و آمد بودند و فعالیت عجیبی داشتند. در یادگیری و در تحصیل معلومات دینی، به قدری کوشا بودند که شاید ده سال قبل از قیام و انقلاب، ایشان جزو جوانان فعال بوده و با نوجوانان فعال (همراه) بودند و از همان وقت، کار فرهنگی و دینی می کردند. ایشان یک نوجوان و یک جوان واقعاً خودساخته بودند که ارزش فعالیتش بعدها معلوم شد. از همان اوایل ما با ایشان آشنایی داشتیم. در مجلس، در مسجد، در محافل دینی، در رفت و آمدها ایشان به اندازه ای فعال و کارکن(کاری) بود که انسان واقعاً متحیر می ماند که چقدر خدای تبارک و تعالی «جُربُزه» و فعالیت و کوشش در یک انسان به ودیعه می نهد و سرچشمه تمام این ها آن بود که ایشان گذشته از معلومات بالای دینی، ایمان واقعی به خداوند داشت. فلذا در تمام لحظه ها احساس مسئولیت می کرد و کار می کرد.
این سید بزرگوار «آقا محمدسعید جعفری»- اولاد حضرت امام حسن مجتبی- علیه السلام-بودند. از سادات حسنی محترم شهر بودند. همان طوری که عرض کردم، شهید جعفری از اوان جوانی اش به طور فعال و عجیبی کار می کرد تا ایام انقلاب که در ایام انقلاب واقعاً می خواهم بگویم که موتور محرکه انقلاب در این استان های غربی کشور، نه فقط کرمانشاه و استان کرمانشاه، بلکه در استان کردستان، استان ایلام و حتی شهرهای خارج از این سه، چهار استان (محسوب می شدند) و باز هم فعالیت و ارتباط فرهنگی و انقلابی داشتند.
این شهید والامقام همان طور که خودش علاقه بسیار شدیدی به مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتی داشت، مثل این که مظلومیت شهید بهشتی هم به ایشان سرایت کرده بود (خنده آیت الله نجومی) و ایشان هم و اقعاً یک شهید مظلوم در استان ما شدند. آن همه فعالیت ها از طرف گروهک های منافق (صورت گرفت). چه منافقینی که مثل آفتاب مشخص بودند وعلناً در مقام براندازی و مخاصمت با جمهوری اسلامی برخاستند و چه آن هایی که مرموزانه تا الان هم در لباس های گوناگونی مشغول فعالیت هستند (این ها) از تزویر و انگ و برچسب زدن و تهمت های ناگوار و ناجور و از همه گونه حملات شان در مورد این شهید سعید واقعاً کوتاهی نکردند. این (از) مظلومیت ایشان بود و سرّ آن هم این بود که وجود ایشان را یک وجود بسیار فعال و کارکن(کاری) می دانستند.
هر وقت این شهید به یادم می آید، به یاد شهید دیگر می افتم، به یاد مرحوم شهید سپهبد صیاد شیرازی و این دو تا واقعاً هم بسیار فعال و مخلص، با اخلاص و بسیار شبیه به هم کار می کردند.
یک وقتی از من گواهی خواستند برای تحصیلات حوزوی ایشان، شهید جعفری- که تا کجا درس خوانده است، من هر چه فکر کردم یادم نیامد، چون پیش بنده تحصیلاتی نداشت، من اشتغالاتی دیگر داشتم و ایشان هم مشغول بودند؛ پیش بعضی از آقایان دیگر، بعداً به من گفتند: مثل این که به شما گفته باشد. گفتم: یادم نمی آید. عجیب آن جاست که تا یک مدتی فکر کردم که این (مسأله) چطور بوده است؟
واقعاً این ازعجایب است. 24 ساعت بعد همین طور ناگهانی حس کردم که همان صفحه برایم مجسم شده و موضوع از این قرار بود که یک روز با هم در خیابان (داشتیم) راه می رفتیم، بعد ایشان شروع کرد به گفتن این که من دروس حوزوی را خوانده ام، این کتاب را خوانده ام، آن کتاب را خوانده ام، مثلاً اصول استنباط را پیش کی خوانده ام، منطق مظفر را پیش کی خوانده ام، اصول فقه مرحوم علامه مظفر را پیش کی خوانده ام، شرح لمعه را پیش کی خوانده ام، من تعجب می کردم که: عجب! این ها را خوانده ای؟ و با او شوخی کردم، گفتم: ای بابا! شما یک فاضل بسیار بالای حوزوی هستید؛ من تا به حال نمی دانستم می گفت: بله این ها را خوانده ام.
بعد در طول زمان به واسطه این همه رفت و آمدها، این خاطره از خاطر من رفته بود. خلاصه حس کردم که ایشان را در همان قدم قدم هایی که جلو دکان ها می زدیم، می دیدم، احساس- کردم با ایشان دارم راه می روم و تمام حرف هایی را که زده بود و دانه دانه گفت... (تا حدی که) الان می توانم نشان بدهم که جلو کدام مغازه، شروع کرد به حرف زدن و ختم کلامش در کجا بود! این ها برایم پیش آمد که من واقعاً کفتم شهیدان زنده اند و الطاف شان، به ما هنوزهم جاری است. مخصوصاً این یکی از عجایبی بود که تمام آن ها در نظر من، نه این که من در خواب بودم یا نمی دیدم یا... نه، اصلاً مثل این که الان در یک حضورعلمی هستند. یعنی حضور فهمی که آن در خاطره من کاملاً زنده است و من دارم می بینم جلو کدام مغازه (اتفاق افتاده) و الان نشانی این ها را هم در خیابان شهید اشک تلخ می توانم به شما بدهم.
مقصود، بیان خاطره ای از شهید جعفری بود که ایشان در مقامات بالای حوزوی هم بود و همین، سبب شده بود که وضعیت ایشان در مقامات علمی و فهمیدن مطالب و استفاده از کتاب های بسیارعالی باشد، خیلی خیلی فرد روشنی بود. یک شخصی نبود که دچار سردرگمی در کارش باشد. تحت تأثیر تبلیغات (قرار نمی گرفت) و واقعاً راه روشن خدایی را با کمال خوبی تشخیص داده بود.
بعداز پیروزی انقلاب ایشان به تنظیم اوضاع شهر مشغول شد؛ مثلاً با تشکیل کمیته انقلاب. اولین رئیس و سرپرست کمیته ای که از طرف مرحوم شهید دکتر مفتح مأمور شد به تشکیل کمیته، ایشان بود و بعدش هم در سپاه پاسداران حضور یافت. حتی در تشکیلات سپاه پاسداران پاوه، سقز، سنقر، جوانرود و روانسر و شهرستان های اطراف سنندج و جاده های دیگر، خیلی زیاد فعالیت داشت.
یادم می آید که با «فریدون تعریف» یک شهید والامقامی که اهل سنندج بود (فعالیت می کردند) مرحوم شهید تعریف هم این جا خیلی زیاد فعالیت داشتند این جوان که اهل سنندج بود، بسیار نسبت به من مؤدب بود، بسیار باوفا بود.
من شهادت می دهم- عندالله- که واقعاً هیچ شهیدی در این منطقه مثل مرحوم سعید جعفری در امور دین و انقلاب فعالیت نکرد- وهیچ شهیدی هم این قدر مظلوم واقع نشد.
اگر می ماند در سپاه، سرداری بی نظیر و در حوزه مجتهدی عالی مقام بود و به راستی هرچه در حق او تکریم شود شایسته و سزوار است.
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}